بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 5
کل بازدید : 144356
کل یادداشتها ها : 107
دلا تا کی خواهی از خود فرار کردن تا کی توانی خودرا در پشت خرابه های قلب من مخفی نمایی و از این زندگی نکبت بار خود رهایی خواهی یافت؟ آیا تا به حال از خود پرسیده ای که چرا تو را همچو مرغان آسمان دوستت دارم؟ جواب آن دراین حرف آرام گرفته است. چون خانه امن فکر های من تویی و کسی را بدان راه نیست و از خدا می خواهم که قفل آنرا که زبان دراز من می باشد را برای همیشه نگهداری نماید تا اسرار دل من فاش نگردد.
دوستم داشته باش ... بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشم ها بی رنگند ... دوستم داشته باش
شهر ها می سوزند ... برگها می ریزند ... یادها می گندند ... دوستم داشته باش
باز شو تا پرواز ... سبز باش از آواز...آشتی کن با رنگ ... عشق بازی با ساز... دوستم داشته باش
عطرها در راهند ... دوستت دارم ها ... آه ... چه کوتاه ... دوستت خواهم داشت
بیشتر از باران ... گرم تر از لبخند ... داغ چون تابستان ... دوستت خواهم داشت
شادتر خواهم شد ... ناب تر روشن تر... بارور خواهم شد... دوستم داشته باش
برگ را باور کن ... آفتابی تر شو ... باد را از بر کن ... دوستم داشته باش